ـ " نه !
مرگ است اين
که به هيأت قِدّيسان
برشطِّ شاد باورِ مردم
پارو کشيده است . . . "
اين را خروس های روشنِ بيداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ور عشق
گفتند .
ـ " نه !
اين ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نيست
کتيبهء کهنهء تاريکی ست ـ
که ترس و
تازيانه و
تسليم را
تفسير می کند .
آوازهای سبزِ چکاوک نيست
اين زوزه های پوزهء " تازی " هاست
کزفصل های کتابسوزان
وزشهرهای تهاجم و تاراج
می آيند . "
اين را سرودهای سوخته
در باران
می گويند .
* * *
خليفه !
خليفه !
خليفه !
چشم و چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اينک ـ
در خرقه های توبه و تزوير
با مُشتی از استدلال های لال
" حلاّج " ديگری را
بردار می برند
خليفه !
خليفه !
چشم و چراغ تو روشن باد ! !
* * *
در عُمقِ اين فريب مُسلّم
درگردبادِ دين و دغا
مردی
ازشعله و
شقايق و
شمشير
رنگين کمانی می افرازد . . .
شعر از علی میرفطروس
مرگ است اين
که به هيأت قِدّيسان
برشطِّ شاد باورِ مردم
پارو کشيده است . . . "
اين را خروس های روشنِ بيداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ور عشق
گفتند .
ـ " نه !
اين ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نيست
کتيبهء کهنهء تاريکی ست ـ
که ترس و
تازيانه و
تسليم را
تفسير می کند .
آوازهای سبزِ چکاوک نيست
اين زوزه های پوزهء " تازی " هاست
کزفصل های کتابسوزان
وزشهرهای تهاجم و تاراج
می آيند . "
اين را سرودهای سوخته
در باران
می گويند .
* * *
خليفه !
خليفه !
خليفه !
چشم و چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اينک ـ
در خرقه های توبه و تزوير
با مُشتی از استدلال های لال
" حلاّج " ديگری را
بردار می برند
خليفه !
خليفه !
چشم و چراغ تو روشن باد ! !
* * *
در عُمقِ اين فريب مُسلّم
درگردبادِ دين و دغا
مردی
ازشعله و
شقايق و
شمشير
رنگين کمانی می افرازد . . .
شعر از علی میرفطروس
0 نظر شما:
ارسال یک نظر