۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

هتل تيمارستان پولاد

امروز در راستاي استفاده از اوقات فراغتي كه از خرتوخري مملكت گل و بلبل حاصل شده، تصميم گرفتيم ازويدئو كلوپ فيلم بگيريم. رفتيم و اتفاقي بين فيلمهاي درجه 3 هنگ كنگي و چيزايي ازاين دست، فيلم كينه 2 رو پيدا كرديم. گرفتيم و اومديم خونه گذاشتيم تو دستگاه و...
اول يه توضيح بدم كه من از بچگي تو محيط خشني بزرگ شدم زمان جنگ بود و ما هم زياد ازمنطقه جنگي دور نبوديم هنوز صحنه هايي از اون موقع يادم مياد مثل زخمي هايي كه از جبهه مياوردن و يا حتي بين مردم و كسايي مثل ما كه جنگ زده شده بوديم و از آبادان كه اون موقع شهر باكلاسي بود به يه شهر كوچيك با مردمي با تفكر بسته و راديكال وارد شده بوديم، درگيري زياد پيش مي آمد. هميشه ساطور و قمه رو تو دعوا ميديديم و عواقب بعدش رو كه چي به سر طرفين دعوا مي آمد. خلاصه اينكه من از ديدن صحنه هاي خشن حالم به هم نميخوره، و با ديدن خون يا جنازه لت و پار شده حالم بهم نميخوره و حتي اگر تو بدترين شرايط قرار بگيرم و از كسي كينه شديدي داشته باشم و تحت هيچ شرايطي نتونم ببخشمش (در بدتري حالت ممكنه فرض كنيد) و قرار باشه خودم بلايي سراون طرف بيارم، اونو خيلي سريع ميكشمش و زجرش نميدم، ولي تا حالا نديدم (حداقل از نزديك) كسي از كشتن و قصابي كردن آدما لذت ببره و كيف كنه.

من بودم و يكي از دوستامون از تهران اومده بود و پت كه قبلا راجع بهش توضيح داده بودم و معرف حضورتون هست.
فيلم رو گذاشتيم تو دستگاه و روح هم شروع كرد به كشتن ملت. اين وسط پت هم هر وقت يكي قرار بود بميره يا ناغافل ميمرد شروع ميكرد به قهقهه زدن. اولش فكر كردم داره از ترس ميخنده كه ما مسخرش نكنيم، اما ديديم نه واقعا از ديدن مرگ لذت ميبره و با چنان شعفي نگاه ميكرد و كيف ميكرد مثل خري كه رو چمن غلت ميزنه. ما رو ميگي مرده بوديم از ترس كه يه وقت اين بابا جو نگيرتش و نياد سراغ ما. يواشكي رفتيم و تهرانيه كارد آشپزخونه و گذاشت تو شلوارش و منم بجز چكش چيزي ديگه اي پيدا نگردم و گذاشتم تو كمرم حالا ميخواستم راه برم شلوار هي از پام مي افتاد حالا خوبه بندش رو هم محكم بسته بودم. به يه مكافاتي خودمون رو جمع و جور كرديم مجهز نشستيم سر جامون تا فيلم تمام شد. با ترس و لرز شروع كرديم به صحبت كردن با اين يارو و خواستيم ببينيم اوضاع روحيش (سگ بشاشه تو روحش) چطوره. ديديم نه انگار داره كم كم ميزون ميشه و بعد از نيم ساعت دوباره شد همون پت سابق.

يه توضيح ديگه بدم كه اين بابا حالت هاي افسردگي رو به حد تمام و كمال داشت و من خر تا حالا فكر ميكردم كه داره تمارض ميكنه و احساس نياز به توجه ديگران داره. يا خيلي راحت در مورد خودكشي حرف ميزنه و ميگه ترجيح ميدم بميرم تا اينكه زندگي كنم و من فكر ميكردم به خاطر مشكلاتي كه قبلا داشته هنوز دپرسه و كم كم خوب ميشه. ولي تازه متوجه شدم اين بابا يه ديونه تمام عياره و درونش هيچ چيز بجز خشونت وجود نداره. (هر چند با توجه مشكلات قبليش ترجيح ميدم اسم كينه روش بذارم)

توبه كردم ديگه فيلم ترسناك يا خشن تو اين خونه نيارم فقط فيلمهاي كمدي و فيلمهاي كودكان. موندم اگر اين فيلم هايي مثل كريدل يا هاستل (خوابگاه) يا قاتلين بالفتره و كلن فيلم هايي كه خشونت را عريان نمايش ميدن، چه كار ميكنه. فكر كنم از شدت خوشحالي سكته كنه. قبلا هم ازم خواسته بود تو اينترنت دنبال عكس هايي كه مرگ فجيعي رو نشون ميده بگردم، من مسخرش ميكردم. يا آقا از روزنامه فقط صفحات حوادث رو ميخونه و من بهش ميگفتم شعورت همين اندازه است و چيز ديگه اي حاليت نميشه.

نميدونم چكار كنم. از يه طرف ممكنه هر لحظه قاط بزنه و ما رو با روح سيد الشهدا محشور كنه (خودم روح فاطمه رو ترجيح ميدم) و از يه طرف هم به هيچ قيمتي خودش رو ديونه نميدونه. اگر تو يه كشور ديگه بوديم سر سه سوت زنگ ميزدم بيان ببرنش تيمارستان. فكر كنم با اين شرايط حداقل 15 سالي درمانش طول ميكشيد.

ببينيد من تو چه ديونه خونه اي زندگي ميكنم.
بيرون خونه پر از تركه و داخل خونه يه ترك ديونه . سگ بشاشه تو اين زندگي

نه جان مانده نه آثاري زجانم
كفن گم كرده، مشتي استخوانم
اجل در كنج خانه لانه كرده
خدارا زندگي آخر جوانم

0 نظر شما: