۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه

جشن سده


اول اينكه
امروز، روز حمايت از دانشجويان دربند و زنداني رژيم جمهوري اسهالي بين وبلاگ نويسها بود. كار زيبايي بود كه نشانه اتحاد بين همه وبلاگ نويسها (با هر انديشه و مرام و مسلكي كه دارن) در مورد داشتن حق آزادي بيان و مخالفت با ديكتاتوري ولايت فقيه و سركوب و شكنجه و زندان بود.
با همدلی هم خاطره ای خواهیم ساخت در یادها ماندني

دوم اينكه
جشن سده به همه شما ايرانيان و دوستداران فرهنگ ايران باستان فرخنده باد.
امروز دهم بهمن برابر با صدمين روز زمستان از تقويم كهن ايراني است كه به نام جشن پيدايش آتش ميباشد. بنا بر تقسيم فصلي ايران باستان آغاز فروردين تا پايان مهر ماه تابستان بزرگ و از اول آبان تا پايان اسفند را زمستان مي گفتند. جشن سده زماني است كه صد روز از زمستان گذشته و يا به روايت امروز 50 روز و 50 شب به جشن نوروز مانده است.
روايت اين جشن در شاهنامه فردوسي به اين چنين است كه هوشنگ شاه با همراهي يارانش به كوه ميره و .....
باقيش رو تو ويكيپديا بخونيد.

سوم اينكه
امروز بدجور سر درد گرفتم. از صبح تا حالا اين دو تا (مهدي و پت) داشتن به هم گير تركي ميدادن و سر به سر هم ميذاشتن اونم با صداي بلند و سر و صدا. منم كفري شدم و هر دو تاشون رو از خونه انداختم بيرون. فقط تو اين يك ساعت آخري 5 تا كديين خوردم ولي هنوز افاقه نكرده.

چهارم اينكه
خيلي مطالب بود كه ميخواستم راجع بهش بنويسم مثل انتخابات مجلس و سخنراني ساليانه پرزيدنت بوش و .... ولي نه تمركز كافي دارم نه حال مساعد.

پنجم اينكه
اونايي كه پوكر بلد نيستن، برن اينجا به دانششون اضافه كنن.

۱۳۸۶ بهمن ۲, سه‌شنبه

از سر دلتنگي


اول اينكه
ايام حسين پارتي به همه شما مبارك. بريد با تعطيلي ها حال كنيد. به روح يزيد هم درود بفرستيد كه يه حال اساسي به تقويم ايران داد. بعد بگيد اين نظام بده و دين مايه عقب موندگي مملكته. برف مياد مملكت تعطيل ميشه، يه آخوند كس مغز ميميره مملكت تعطيل ميشه. يه بابايي رو تو 1400 سال پيش كشتن ما تو قرن 21 تعطيل ميشيم. تعطيلي رو عشق است كون لق پيشرفت و تكنولوژي و رسيدن به استانداردهاي جهاني.
يه حساب سرانگشتي كنيد ميبينيد چند هزار ميليارد تو اين روزا حيف و ميل ميشه. اونايي كه دستشون به دهنشون ميرسه غذاي نذري ميپزند و بين امثال خودشون تقسيم ميكنن. پوستر و پارچه و پلاكارد و بنرهايي كه اداره ها چاپ ميكنن و راهي شده براي خرج كردن پول مملكت. تو هر كوچه يه هيات درست ميشه از خلق الله پول جمع ميكنن ميرن 10 ميليون تومن ميدن علم و شمايل و پر شتر مرغ دونه اي چند هزار تومن ميگيرن. كاش اينا هم كه ميرفتن اونجا اعتقاد داشته باشن جوانها براي مخ زدن جنس مخالف ميرن و مسنها براي كم نياوردن جلو در همسايه. اين همه پول رو جمع كنيد باهاش كارخونه درست كنيد، شغل ايجاد كنيد تا اين همه بيكار تو مملكت نداشته باشيم. هم سود ميكنيد هم يه جماعتي به جونتون دعا ميكنن. بياييد براي كسايي كه سرپناه ندارن خونه بسازيد و به قيمت ارزان بهشون كرايه بديد. باور كنيد اينطوري هم ميتونيد پولتون رو حلال كنيد. استفاده مالي هم ميبريد.

دوم اينكه
شركت بي پول شده، ما هم بيكار نشستيم تا فرجي حاصل بشه (فكر بد نكنيد فرج چند تا معني ميده). اين همه راه اومديم اينجا و داريم سماق مي مكيم. شبا تا صبح بيداريم و صبحا تا لنگ ظهر، مي خوابيم. چند روزي هم اينجا رو تعطيل كردم رفتم تهران. هر چند ايام حسين پارتي بود و ملت كسخل مازوخيسمي تو اين سرما ريخته بودن تو خيابون و خودشون رو شكنجه ميدادن، اما از اينجا بهتر بود. اينجا حتا سوپري ها هم تعطيل بوده . ديروز رفته بودم كبابي، ديدم داره با لوله آب ور ميره بهش گفتم چي شده؟ گفت لوله آب يخ زده تا درست نشه غذا درست نميكنيم. تو دلم گفتم حقتونه. سه روز به خاطر حسين تعطيل كرديد، دو روز ديگه هم تعطيل باشيد تا حالتون جا بياد. اين بابا بيشترين فروشش در روز شايد 20 دست كبابه نهايت سودش روزي 10 تا 12 هزار تومن باشه. نميدونم چجوري خرج زن و بچش رو ميده.

سوم اينكه
كانال مولتي ويژن شروع كرده فيلم 300 رو داره ميذاره (سگ بشاشه تو روحشون) تازه داشت اين جريان يادمون ميرفت اينا دوباره شروع كردن. سه تا كانالش هم داره پخشش ميكنه. من سايتشون رو پيدا نكردم شما اگر پيدا كرديد بريد اونجا و از ارادتي كه به رهبر كبير انقلاب داريد، كمي هم خرج اونا كنيد. جاي من رو هم خالي كنيد.

چهارم اينكه
مرده شور ISP اينجا رو ببرن. حس ميكنم برگشتم به دوراني كه كتابها رو سنگ حكاكي ميكردن. براي لود شدن يك صفحه ساده كه فقط text باشه، حداقل سه تا چهار دقيقه بايد صبر كنم. تو عصر سرعت و تكنولوژي كه يك ثانيه هم اهميت داره و جبران نشدنيه، من روزي يك كارت 5 ساعته ميسوزونم و فقط 15 يا 20 دقيقه استفاده مفيد دارم.

پنجم اينكه
ميدونم دير شده ولي به بهانه زاد روز فروغ فرخزاد در 15 دي

سكوت...
سكوت...
من از سرزمين مبهم صداها مي آيم
از گنگي حزن آلود ترانه ها مي خوانم و زندگي ...
زندگي ...
سمفوني عجيبي است
(شعر از فروغ فرخزاد)


۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

هتل تيمارستان پولاد

امروز در راستاي استفاده از اوقات فراغتي كه از خرتوخري مملكت گل و بلبل حاصل شده، تصميم گرفتيم ازويدئو كلوپ فيلم بگيريم. رفتيم و اتفاقي بين فيلمهاي درجه 3 هنگ كنگي و چيزايي ازاين دست، فيلم كينه 2 رو پيدا كرديم. گرفتيم و اومديم خونه گذاشتيم تو دستگاه و...
اول يه توضيح بدم كه من از بچگي تو محيط خشني بزرگ شدم زمان جنگ بود و ما هم زياد ازمنطقه جنگي دور نبوديم هنوز صحنه هايي از اون موقع يادم مياد مثل زخمي هايي كه از جبهه مياوردن و يا حتي بين مردم و كسايي مثل ما كه جنگ زده شده بوديم و از آبادان كه اون موقع شهر باكلاسي بود به يه شهر كوچيك با مردمي با تفكر بسته و راديكال وارد شده بوديم، درگيري زياد پيش مي آمد. هميشه ساطور و قمه رو تو دعوا ميديديم و عواقب بعدش رو كه چي به سر طرفين دعوا مي آمد. خلاصه اينكه من از ديدن صحنه هاي خشن حالم به هم نميخوره، و با ديدن خون يا جنازه لت و پار شده حالم بهم نميخوره و حتي اگر تو بدترين شرايط قرار بگيرم و از كسي كينه شديدي داشته باشم و تحت هيچ شرايطي نتونم ببخشمش (در بدتري حالت ممكنه فرض كنيد) و قرار باشه خودم بلايي سراون طرف بيارم، اونو خيلي سريع ميكشمش و زجرش نميدم، ولي تا حالا نديدم (حداقل از نزديك) كسي از كشتن و قصابي كردن آدما لذت ببره و كيف كنه.

من بودم و يكي از دوستامون از تهران اومده بود و پت كه قبلا راجع بهش توضيح داده بودم و معرف حضورتون هست.
فيلم رو گذاشتيم تو دستگاه و روح هم شروع كرد به كشتن ملت. اين وسط پت هم هر وقت يكي قرار بود بميره يا ناغافل ميمرد شروع ميكرد به قهقهه زدن. اولش فكر كردم داره از ترس ميخنده كه ما مسخرش نكنيم، اما ديديم نه واقعا از ديدن مرگ لذت ميبره و با چنان شعفي نگاه ميكرد و كيف ميكرد مثل خري كه رو چمن غلت ميزنه. ما رو ميگي مرده بوديم از ترس كه يه وقت اين بابا جو نگيرتش و نياد سراغ ما. يواشكي رفتيم و تهرانيه كارد آشپزخونه و گذاشت تو شلوارش و منم بجز چكش چيزي ديگه اي پيدا نگردم و گذاشتم تو كمرم حالا ميخواستم راه برم شلوار هي از پام مي افتاد حالا خوبه بندش رو هم محكم بسته بودم. به يه مكافاتي خودمون رو جمع و جور كرديم مجهز نشستيم سر جامون تا فيلم تمام شد. با ترس و لرز شروع كرديم به صحبت كردن با اين يارو و خواستيم ببينيم اوضاع روحيش (سگ بشاشه تو روحش) چطوره. ديديم نه انگار داره كم كم ميزون ميشه و بعد از نيم ساعت دوباره شد همون پت سابق.

يه توضيح ديگه بدم كه اين بابا حالت هاي افسردگي رو به حد تمام و كمال داشت و من خر تا حالا فكر ميكردم كه داره تمارض ميكنه و احساس نياز به توجه ديگران داره. يا خيلي راحت در مورد خودكشي حرف ميزنه و ميگه ترجيح ميدم بميرم تا اينكه زندگي كنم و من فكر ميكردم به خاطر مشكلاتي كه قبلا داشته هنوز دپرسه و كم كم خوب ميشه. ولي تازه متوجه شدم اين بابا يه ديونه تمام عياره و درونش هيچ چيز بجز خشونت وجود نداره. (هر چند با توجه مشكلات قبليش ترجيح ميدم اسم كينه روش بذارم)

توبه كردم ديگه فيلم ترسناك يا خشن تو اين خونه نيارم فقط فيلمهاي كمدي و فيلمهاي كودكان. موندم اگر اين فيلم هايي مثل كريدل يا هاستل (خوابگاه) يا قاتلين بالفتره و كلن فيلم هايي كه خشونت را عريان نمايش ميدن، چه كار ميكنه. فكر كنم از شدت خوشحالي سكته كنه. قبلا هم ازم خواسته بود تو اينترنت دنبال عكس هايي كه مرگ فجيعي رو نشون ميده بگردم، من مسخرش ميكردم. يا آقا از روزنامه فقط صفحات حوادث رو ميخونه و من بهش ميگفتم شعورت همين اندازه است و چيز ديگه اي حاليت نميشه.

نميدونم چكار كنم. از يه طرف ممكنه هر لحظه قاط بزنه و ما رو با روح سيد الشهدا محشور كنه (خودم روح فاطمه رو ترجيح ميدم) و از يه طرف هم به هيچ قيمتي خودش رو ديونه نميدونه. اگر تو يه كشور ديگه بوديم سر سه سوت زنگ ميزدم بيان ببرنش تيمارستان. فكر كنم با اين شرايط حداقل 15 سالي درمانش طول ميكشيد.

ببينيد من تو چه ديونه خونه اي زندگي ميكنم.
بيرون خونه پر از تركه و داخل خونه يه ترك ديونه . سگ بشاشه تو اين زندگي

نه جان مانده نه آثاري زجانم
كفن گم كرده، مشتي استخوانم
اجل در كنج خانه لانه كرده
خدارا زندگي آخر جوانم

۱۳۸۶ دی ۱۸, سه‌شنبه

سگ ... نامه

سر انجام برگشتم

اول اينكه سگ بشاشه تو اين مملكت. بهتون برنخوره ولي مملكتي كه با يه برف تمام سيستمش بهم بريزه و تعطيل بشه فقط بدرد شاشيدن ميخوره.
رفته بودم آبادان براي تعطيلات و موقع برگشت سه روز تمام تو فرودگاه آويزون بوديم تا شانسي و الله بختكي تونستم بيام. با يه بليط 5 بار كارت پرواز گرفتم. كارت ميدادن و دوباره كنسل ميشد به خاطر برف تهران. يه بار هم سوار هواپيما شديم و دوباره برگشتيم ، يه بار هم تا مهر آباد اومديم ولي خلبان گفت نميتونه بشينه و برگشت آبادان.
از تهران تا تبريز هم داستاني داشت براي خودش. اونايي كه تو اين چند روز رفتن مهرآباد ميدونن چه جنگلي شده بود.
نميدونم چرا جاهايي مثل لندن كه هوا هميشه مه آلوده يا بارونه پروازها كنسل نميشه يه جاهايي مثل كشورهاي اسكانديناوي يا روسيه كه هميشه برف مياد. ما اينجا سالي يك بار برف داريم و همون يكبار تمام سيستم اين مملكت براي چند روز بهم ميريزه و تعطيل ميشه. تعطيلي تا وقتي كه مدرسه ميري حال ميده ولي حالا حداقل براي من كه تو شهر قرن هجدهمي زندگي ميكنم ضدحاله. اگر تهران بوديم يه چيزي، كلي كار عقب افتاده و نيفتاده براي انجام داشتيم ولي اينجا كه من كل كاراي مثل خريد و .... رو در عرض نيم ساعت انجام ميدم يا بيست دقيقه قبل از اينكه برم شركت، از خواب بلند ميشم، حالگيره.

دوم به خاطر تاخير در نوشتن عذرخواهي ميكنم بدون كامپيوتر رفتم و اينكه ميخواستم از نشانه هاي ديگر تمدن هم استفاده كنم كه يه وقت آرزو به دل از دنيا نرم. تو اين دو سه روزي هم كه اومدم شارژ كارت فيلتر شكنم تمام شده بود و اينترنت هم فاز نميداد كه بشينم پاش. تا اومدم تمديدش كنم دو سه روزي طول كشيد. ببخشيد ديگه.

سوم اينكه سگ بشاشه تو اين زندگي، ( آخه دوباره برگشتم اينجا).

چهارم اينكه سگ بشاشه تو اين سيستم، كلي زور زدم و آومدم و بعد از سه روز خوابيدن تو فرودگاه و دو روز معطلي تو تهران، حالا كه رسيديم اينجا دوباره مملكت تعطيل شد. تمام ادارات و شركتها هم تعطيله. لاقل ميگفتين تا من همون تهران بمونم و نيام اينجا گير بيفتم. از تعطيلات اومديم و دوباره تعطيل شديم.

سگ بدبخت از بسكه شاشيد به اينجا و اونجا ، مرد.
من برم يه سگ ديگه پيدا كنم تا بشاشه به روح معمار كبير انقلاب و نوچه هاش از اول تا آخرش هفت جدشون. يه سرويس سفارشي هم جدا براي برادر محمود احمقي نژاد.
و همچنين به روح (اميدوارم به روح اعتقاد داشته باشيد) تمام امامان معصوم و تمام پيامبرها و مخصوصا رسول مسلمين.
ببخشيد ديگه من تو اين سرما مخم يخ بسته و حافظه ام ياري نميكنه. شما اگر كسي ديگه اي به ذهنتون رسيد كامنت بذاريد يه وقت دلخور نشه.


سگ بشاشه تو شركت ISP اينجا، الان دو ساعته تلفنشون مشغوله (فقط 10 تا خط داره) و وقتي هم كه وصل ميشي سرعتش از لاك پشت هم كمتره و دايم قطع ميشه. اينجا حتا خط E1 هم نداره.

۱۳۸۶ آذر ۳۰, جمعه

شب یلدا

خیلی دلم میخواست امشب خودم در مورد شب یلدا بنویسم اما رسما گند زده شد به اعصابم.
با این حال یه سر به ویکی پدیا بزنید. کامل نیست ولی بهتر از هیچه


شب یلدا این آیین کهن ایرانی بر شما فرخنده باد



۱۳۸۶ آذر ۲۸, چهارشنبه

شترنامه پیغمبر

چقدر من بدشانسم
یک هفته پیش به تنها خلافکار اینجا سفارش خرید ماهواره دادیم و امروز رسید دستمون!! میگم مگه دستگاه دم دست نداشتی میگه نه اینجا مشتری زیادی نداره برای همین نگه نمیداریم. (ایول به ولایت خودمون که تو سوپر مارکتهاش هم میفروشند) اومد نصب کرد و 150 هزار تومنی تیغ زد. بماند که اینکاره نبود و 4 ساعت درگیرش بود. همه اینا به کنار، اومدم برای اولین بار روشنش کنم رو کانال mbc 2 روشن شد. ضد حالش به این بود که داشت فیلم محمد رسول الله رو میذاشت. اونم برای کسی مثل من که به این جماعت آلرژی دارم و هر وقت مسلمون میبینم، باید دود از ایمانش بلند کنم. بدشانسی این بود که خودم تنها بودم و هیچکسی کنارم نبود.
ده دقیقه ای از فیلم رو نگاه کردم اولین کسی که یادم افتاد حاکم بزرگ بود که رفته مکه. بهش زنگ زدم و بعد از سلام و احوالپرسی دنبال بهانه میگشتم که دین و ایمونشو به باد بدم، گفتم کجاها رفتی و چکار کردی؟ اونم دستمو خوند گفت فردا میخوام برم رمل جمرات (سنگ شیطان) و زیارت کنم فردا صبح اول وقت فرم قرارداد خدماتی شرکت رو فکس کن به هتل شاید تونستیم با شیطون یه قرارداد امضا کنیم و اگر تونستم یه عهد اخوت هم باهاش ببندم.
از یه طرف رکب خوردم و کنف شدم، از یه طرف هم احتمال میدم که راست بگه. این بابا شیطون رو هم درس میده.

از ده دقیقه ای که از فیلم دیدم پیغمبر تازه رسیده بود مدینه و بین روسای قبایل مدینه سر بردن پیغمبر به خونه خودشون دعوا بود باحالیش به این بود اونجا اختیار تمام کسایی که بودن رو دادن دست شتر پیغمبر.
شتره هم نامردی نکرد تمام ملت رو دو ساعت دنبال خودش کشوند و مسخره کرد اگر فیلم رو دوباره دیدید حتما این قسمت رو نگاه کنید. نگاه کردن شتره به ملت مثل نگاه کردن افلاطون بود به گوسفند.
من موندم که حالا مردم مدینه خنگ بودن، مهاجرین مکه خل بودن، پیغمبر مسلمین که ادعاش کون خر رو پاره میکرد چرا افسار اسلام رو داد دست شترش. یعنی اون شتر از پیغمبر بیشتر حالیش بود؟؟ (به نظر خودم که همین طوره) یعنی شتره بهتر از پیغمبر میتونست جا برای خونه محمد پیدا کنه؟ یعنی شتره بهتر از او کسایی که اونجا بودن میتونست جای مسجد پیغمبر رو پیدا کنه؟
ولی خوشم اومد که اونجا شتر رو از تمام بزرگان اسلام مثل ابوبکر و حمزه و ..... عاقلتر حساب کردن.
یه قسمت دیگه فیلم هم جالب بود که مسجد رو ساختن و ذرت سیاه رو فرستادن اذان بگه. مردک واکسی انگار داشت روحوضی میخوند، با حرکات دست و پا مثل حاجی فیروز مردم رو به مسجد دعوت میکرد.

اگر گذارتون به خیابان شماره 11 افتاد یه سر به این پلاک بزنید

بع بع بع بع بع بع بع

یه سر به برادر خسن آقا بزنید توصیه میشود اینجا را بخوانید

پروژه های عمرانی برادر محمود چی توز از سایت هادی خرسندی


۱۳۸۶ آذر ۲۳, جمعه

نیازمندیها

تو این چند سالی که از اینترنت استفاده میکنم، همیشه فکر میکردم که کامنت گذاشتن یه جور لوس بازی اینترنتیه. ولی از وقتی که اولین کامنت رو دشت کردم، نظرم عوض شد. همینکه بدونی یه نفر به حرفت توجه میکنه هر چند که شاید با اون موافق نباشه بهت دلگرمی میده. اونم برای وبلاگی که فقط سه تا خواننده داره، اولیش خودم و دو تا از دوستای قدیمیم. همین جا از خودم که بیشترین بازدید رو از این وبلاگ داشتم و داوود عزیز به خاطر راهنماییش در درست کردن کدهای اینجا و نظراتش و فرزان عزیز که با تشویقش دلگرمی بهم داد تشکر میکنم.

میخوام کمتر چرت و پرت بنویسم دلیل اول اینکه پت رفته مرخصی اجباری و مت اخراج شده (سوژه ندارم). دلیل دوم هر چی کمتر در مورد این جماعت احمدی نژادی فکر کنم برای اعصاب و مزاجم بهتره (مثلن خوردن ورمیشل به جای ماکارونی یا اینکه طرفو بفرستی دنبال کار، اونوقت بعد از 48 ساعت برگرده بادست خالی). دلیل سوم بابا اینهمه موضوع به درد بخور تو دنیا هست چرا همش چسبیدین به ترکای بدبخت. بیایید از علم ودانش من استفاده کنید!!! باور کنید یه جایی به دردتون میخوره. با خندیدن به ترکا نه پولی تو جیبتون میره نه درس زنگی میگیرید.

قبلا گفته بودم که یه سری کتاب خریده بودم، کتاب فروشه که حال کرده بود یه مشتری مشنگ گیرش اومده، یه کتاب اشانتیون داد. صد رحمت به کتاب، به جای تیرچه بلوک میشه ازش استفاده کرد 1349 صفحه ای. نمیدونم یارو این وسط چقدر سود کرده بود که اینو اشانتیون داد. کتاب عهد عتیق و عهد جدید تو یه جلد. فعلا دارم میخونمش و تا تمام نشده برای اظهار نظر زوده ولی تا اینجا که خوندم سر و ته نداشت مثل باقی کتابهای آسمانی.

مورد بعدی اینکه بابا سوژه درخواستی بدین اگر بچه های خوبی باشید قول میدم دوباره ازتون تشکر کنم.

آخرش اینکه رییس بزرگ رفت مکه حاجی بشه. قول داده که دیگه شیطونی نکنه و کار خلاف شرع ازش سر نزنه. ما هم منتظریم برگرده تا بریم دست بوسی حاجی. فقط امیدوارم اونجا با سنگ شیطون عوضی نگیرنش و با سر و صورت سالم برگرده. یادم باشه ازش سوال کنم ببینم خدا در رو براشون باز کرده یا اینا هم مثل حاجی های قبلی فقط تو حیاط خونه خدا قدم زدن. اومدنش یه خوبی هم داره و اینه که کار تا بعد از مهمونی های حاجی بازی تعطیله و ما هم میریم خونه. باید فکر کنم ببینم چی براش بگیریم که حاجی رو خوش بیاد. نیازمند همفکری سبزتان هستیم. امیدواریم تجربه حاجی دیدن رو داشته باشید.



بآغوشش فشردم ، گفت مردم ..
چه لذتها کز آغوش تو بردم

شبی دیگر در آغوشی دگر بود!
خدایا! کاش کمتر میفشردم!

۱۳۸۶ آذر ۱۸, یکشنبه

خلاصه داستان غیبت

این چند روز به فاک عظما رفته بودم
پت و مت چنان گندی به کارمون زدند که تا حالا داشتم آثارشو پاکش میکردم. حتی ار دفتر تهرانمون هم نیروی کمکی فرستادن. شخص حاکم بزرگ هم اومد اینجا. هرچی آبرو و حیثیت داشتم از بین رفت. خواه ناخواه تمام تقصیرها افتاد گردن من بدبخت چون که این دو تا رو استخدام کرده بودم. البته یکیشون اخراج شد. اخراج که چه عرض کنم، عصبانی بودم قوری چاییش رو تو سرش شکستم. خیلی شانس اورد که از جلو چشم در رفت و گرنه هنوز لوازم شکستنی جلو دستم زیاد بود!!
اون یکی رو هم گفتم جلو چشم آفتابی نشه وگرنه با دسته بیل بلایی به سرش میارم که قابیل با هابیل کرد!
از یه طرف از دیونه بازیهای این دوتا یه کم راحت شدم، از یه طرف به شدت افسرده شدم، هیچ سوژه ای برای خندیدن ندارم. اگه تو یه شهری زندگی کنی که ساعت 6 عصر میشه شهر ارواح و همه جا تعطیله و مجبور باشی تو خونه بشینی، تنها سوژه ای که برات می مونه داشتن دو تا دلقکه، که اونم تعطیل شد.
چند روز پیش به خاطر شاهکار اینا مجبور شدیم بریم تبریز و یکی دو روزی کارمون اونجا طول کشید. مثل خر کیف کرده بودم که اومدم تو یه شهر بزرگ و با ولع به ساختمونها نگاه میکردم و تو بازار و به قول خود ترکا پاشاز (پاساژ) میچرخیدم. شده شده بود مثل فیلم صمد به شهر می رود. با یه کتاب فروش دوست شدم. نزدیک به نود هزار تومان ازش کتاب خریدم فقط مونده بود اونجا معلق بزنه (کاش کتاب فروشهای خیابون انقلاب هم اینطوری بودن) ولی عجب کتابایی داشت تمام کتابای علی دشتی و احمد کسروی و شجاع الدین شفا و علی میرفطروس و بیشتر نویسنده هایی از این قبیل رو داشت. بیشتر کتابهاش هم چاپ قدیم بود نه افست. خودم تمام این کتابها رو PDF داشتم ولی لذت خوندن کتاب به اینه اونو تو دست بگیری و بتونی که ورق بزنی.
از وقتی برگشتیم اینجا بیشتر افسرده شدم. دوباره اومدم تو قرن هجدهم. یه شهر با ساختمونهای یه طبقه و آدمهای زمان شاه عباس. تهرانیها هم دو روزه که رفتن و منم دارم مثل منگلا در و دیوارو نگاه میکنم و به ذات هرچی پیغمبره لعنت میفرستم. شاید چند روز دیگه برم یه رسیور ماهواره بگیرم. حداقل اینه که دنیا رو رنگی تر میبینم.

۱۳۸۶ آذر ۷, چهارشنبه

غربت نامه

چند روزه بدجوری گرفتار شدم، شب که میام خونه از زور خستگی حتی حال گیر دادن به پت و مت رو ندارم. شدم مثل کوالا، دیدید کوالاها عین کسخلا به دنیا نگاه میکنن! منم شدم همونطور. میام رو کاناپه دراز میکشم و حتی حال ورق زدن روزنامه رو هم ندارم. دفتر تهرانمون هم دید من دست تنهام، اومد لطف کرد و یکی رو فرستاد اینجا که کمک من باشه. حالا این بابا هم اصلا کار رو بلد نیست. (اونجا راننده بوده) میگم چرا اینو فرستادید؟ میگن یادش بده، بچه زرنگیه. این بابا هم تو کون گشادی لنگه نداره. آمارشو گرفتم فهمیدم میخواستن اخراجش کنن، دلشون سوخته و گفتن بره اونجا شاید آدم شد!! همه اینا به کنار ولی بزرگترین مشکل من اینه که این بابا هم ترکه!

آخه چرا من اینقدر بدبختم ؟!؟!؟!

اینجا شده مثل دیونه خونه انگار داری کانال ترکیه رو با سانسور میبینی. باهم فقط ترکی حرف میزنن و چند روزه که عین خر دارن کیف میکنن که کارشون ندارم. حالا خوبه که این بابا تو تهران زندگی کرده و میشه گاهی وقتا روش حساب کرد. حداقل اگر نتونه کاری رو انجام بده، خرابش هم نمیکنه و میاد میگه نتونستم. در ضمن یه کم آداب معاشرت داره،
هنوز دارم فکر میکنم چه اسمی روش بذارم.

اینا یه چیزشون باحاله، فکر میکنن من باباشونم !! میرن بازار شکلات میخرن پولشو میزنن تو هزینه تنخواه شرکت، سیگار میگیرن براش فاکتور میارن. حتی انتظار دارن که پول آدامسشون رو هم شرکت بده. حالا قبلا آدامس شیک میخوردن حالا به کمتر از اوربیت رضایت نمیدن، قبلا مونتانا میکشیدن حالا میرن وینستون لایت میگیرن (بازم خوبه اینجا مالبرو یا کاپتیان بلک نیست) تا قبل از اینکه بیام اینجا هیچ شکلات مارکداری رو نمیشناختن،خیلی میخواستن به خودشون حال بدن میرفتن آب نبات میخوردن. منم گذاشتم موقع تسویه حساب بهشون یه حال درست بدم. تمام خوردنی ها رو که فاکتور کردن بجز غذاهای اصلی (صبحانه و نهار و شام) رو از صورتحسابشون حذف میکنم. مثلن اینا صبحانه روزی یه شیشه کرم کارامل رو کوفت میکنن و پنیر یا تخم مرغ یا کره و مربا رو به رسمیت نمیشناسن. قبلن سر حوض لباس میشستن الان شورت و جورابشون رو هم میدن خشک شویی. اینم از حسابشون کم میکنم
شاید تقصیر از منه !!! به نظرم تاثیر منفی روشون گذاشتم که با تمدن آشناشون کردم.

یه مشکل بزرگ دیگه هم این چند روزه پیدا کردم. بدجوری هوس بستنی کردم ولی اینجا گیر نمیاد. میگن هوا سرد شده نمیاریم. به شاید من عقلم ناقصه که فکر میکنم لذت بستنی خوردن تو زمستونه. مغازه دارای اینجا حتا نمیدونن بستنی زمستونی چیه. وقتی میرم مغازه میپرسم بستنی دارید، تا تعجب نگام میکنن انگار دیونه دیدن.

یه بدی دیگه هم که اینجا داره خیلی شهر افسرده و بی طراوتیه. تو خیابون که میری به ندرت یه دختر یا زن جوان میبینی. یا همه پیرو پاتالها میان بیرون یا اگر هم جوون بیاد، هیچ نشاط و طراوتی تو چهرش نمیبینی. بدون آرایش، با لباسهای مد ده سال پیش یا حتی هیچ لبخندی یا انرژی تو صورتش نیست. حالا نه که منظوری باشه در کل حضور زن یا دختر در جمع روحیه رو لطیف میکنه و شادابی می بخشه و باعث نشاط میشه. اما اینجا فقط سیبیل میبینی اونم از نوع کثیف و به غایت بدترکیب.

حالا بینید من اینجا چی میکشم ......

۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

پت و مت

اول اینکه از وبلاگ قالبهای فارسی تشکر میکنم بابت این قالبی که ازشون گرفتم و عذر خواهی میکنم از اینکه بدون اجازه شون لوگوشون رو برداشتم .

خیلی سخته که جایی باشی که مهمترین اتفاقش تصادف دو تا ماشین باشه. اونم هر شش ماه یکبار. اگر بخوام همش از احمدی نژاد بودن ترکا بنویسم یا از خل بازی این دو تا برادر، (جریان پختن ورمیشل ها رو بعدن تعریف میکنم) اینجا میشه دفتر خاطرات. خیلی دلم میخواد پای خدا و دین و پیغمبر رو بکشم تو این وبلاگ ولی نه یه مسلمون درست و حسابی اینجا به طورم خورده نه یه کافر باحال. این مسلمونهای آبکی هم هیچ انگیزه ای بهم که بخوام بهشون گیر بدم. تو ولات خودمون چند تا رفیق باحال هستیم که هر مسلمونی رو که گیر میاریم چنان بلایی سر خودش و دینش میاریم که خودش خواهر و مادر پیغمبرش رو بهم پیوند بده.
قراره امروز مدیر شرکت تهرانمون (حاکم بزرگ) با دو تا از مدیرای شرکت (کایکو وتسوکه) بیان اینجا. از دیروز پت و مت رو فرستادم مرخصی اجباری تا یه وقت گند نزنند. قبلا بلا سرمون اومده با خودشیرینی و لوس بازیشون. با یه من سیبیل چنان عشوه میان و خودشون رو لوس میکنن که طرف از مذکر بودن خودش پشیمون میشه. فکر میکنن این طوری من رو دور میزنند و کار رو به اونا میدن. غافل از اینکه فقط دور خودشون میچرخند. من خودم تا حد امکان سعی میکنم که با شخص حاکم بزرگ ارتباط کمتری داشته باشم و خودم رو درگیر کارای اضافه نکنم. ما شاید ماهی یکبار هم با هم تماس نداشته باشیم. چند مدت پیش رئیس و با یه توپ پر زنگ زد و شروع کرد به کولی بازی که اگر یه بار دیگه اینا به من زنگ بزنن و بخوان ادای این سریال مسخره و دربیارن (چهار خونه) یا بخوان نیم ساعت وقت منو بگیرن که حال خانواده منو بپرسن، تو رو میکشم.
-- آخه بمن چه! خوب دوست دارن.
= غلط کردن با تو! میخوام دوست نداشته باشن امروز جلو معاون وزیر آبرو منو بردن و هر چی که بهشون بد و بیراه میگم و قطع میکنم دوباره زنگ میزنن.
-- خوب فکر کردن ازشون ناراحت شدی، خواستن از دلت در بیارن.
= با من چونه نزن !!!
-- بله چشم
حالا من روحم از کار این کسخلا خبر نداشت! جریمشون کردم (تا 6 ماه هزینه موبایلشون پای خودشونه) و گفتم اگر یه بار دیگه بدون هماهنگی با من جایی زنگ زدید ؛به هر کسی که میخواد باشه؛ 6 ماه حقوق جریمه میشید!
تا حالا که خطا نکردن ولی چشمم آب نمیخوره بتونن جلو خودشون رو بگیرن.

گاهی وقتا فکر میکنم که تنها راه اینه که ذهنشون رو فرمت کنم و از نو برنامه ریزی کنم. تنها راهی هم که به ذهنم میرسه اینه که هر روز بهشون چند تا قرص LSD بدم و دقیقا برنامه روزانه رو براشون توجیه کنم. میدونم جوانمردانه نیست، چه کنم که تنها راهه.



۱۳۸۶ آذر ۲, جمعه

بدون شرح

ـ " نه !

مرگ است اين

که به هيأت قِدّيسان

برشطِّ شاد باورِ مردم

پارو کشيده است . . . "





اين را خروس های روشنِ بيداری

ـ خون کاکُلانِ شعله ور عشق

گفتند .



ـ " نه !

اين ،

منشورهای منتشرِ آفتاب نيست

کتيبهء کهنهء تاريکی ست ـ

که ترس و

تازيانه و

تسليم را

تفسير می کند .

آوازهای سبزِ چکاوک نيست

اين زوزه های پوزهء " تازی " هاست

کزفصل های کتابسوزان

وزشهرهای تهاجم و تاراج

می آيند . "



اين را سرودهای سوخته

در باران

می گويند .



* * *





خليفه !

خليفه !

خليفه !

چشم و چراغ تو روشن باد !

اَخلافِ لاف تو

ـ اينک ـ

در خرقه های توبه و تزوير

با مُشتی از استدلال های لال

" حلاّج " ديگری را

بردار می برند

خليفه !

خليفه !

چشم و چراغ تو روشن باد ! !



* * *





در عُمقِ اين فريب مُسلّم

درگردبادِ دين و دغا

مردی

ازشعله و

شقايق و

شمشير

رنگين کمانی می افرازد . . .




شعر از علی میرفطروس

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

روزنامه خونی

دوست دارید تو قرن هجدهم زندگی کنید؟ زندگی ما تو این شهر درست مثل زندگی تو قرن 18 میلادی تو پاریسه. یه کم رنگ و لعابش بیشتر شده ولی توفیری زیادی نکرده. مثلا روزنامه با 18 یا 24 ساعت تاخیر میرسه. وقتی میرم پیش تنها روزنامه فروشی شهر میگم دیروزنامه داری یا پریروزنامه؟. روزنامه فروشش هم خیلی باحاله، دیروزنامه رو با 300 درصد سود میفروشه و پریروزنامه رو با 200 در صد سود. تا منو میبینه نیشش تا پس کله کچلش باز میشه آدمی به کسخلی من تو این شهر گیر نمیاد که بیاد ازش هفت هشتا روزنامه بگیره. تازه قانع هم نمیشه و میخواد انواع مجله های تخمی خانواده رو بهم بچپونه اونم مجله های یک ماه قبل رو .

ایول ایول داش محمودو ایول
بابا رئیس جمهور به این توپی داریم و شما ازش شاکی هستید. سرانجام تو طول تاریخ یه نفر از ریاست جمهوری تونست به مقام شامخ پیامبری برسه باور نمیکنید برید اینجا
فقط نمی دونم رییس جمهور برغاله ها چرا رفته وسط خرا. همین مونده که اونا هم از راه بدر بشن اونوقت ترک بیارو باقالی بار کن.

روش جدید سر کار گذاشتن خبر نگارها وقتی که یه مهمون کسخل تر از خوش داره. (اینجا)

در ضمن هیچ امیدی به انتخابات بعدی نداشته باشید. (هر چند از اول هم نداشتیم) اینجا رو بخونید. الهام جون گفته.

پیش بینی های نوستر آداموس دنیای سیاست (اینجا) محمود چی توز هم جسوف شد (دیدید کسوف میشه یا خسوف میشه این بابا جو گرفتش جسوف شد)

هواپیما هم عجب گرونه ها مخصوصا نوع تشریفاتیش

هرچند قدیمیه ولی به نظر شما راست میگه یا گلابی میاد؟ در ضمن گفته که جاشون برای دشمن مشخص نیست. برید بالای پشت بوم رو چک کنید اونجا چیزی نکاشته باشن که یه وقت ناغافل به گا نرید.

بابا دو نفر که اقتصاد حالیشون باشه بیارید بکنیدشون مشاور اقتصادی (البته نه اون طوری که اقتصاددانهای قبلی رو کردید). تا کی میخواید اینطور گند بزنید.

بابا تو دنیا رکورد داریم

به اون بالا ربط نداره ولی حال میده وقتی بهت نمیدن بزور بگیری اینجا


۱۳۸۶ آبان ۲۹, سه‌شنبه

ترکولوژی


دو روزه که تمرکز فکری برای نوشتن ندارم. سر و کله زدن با دو تا ترک زبون نفهم تمام انرژی آدم رو میگیره (با انرژی هسته ای احمدی نژاد اشتباه نگیرید. تو ایران معنی کلمه انرژی با بقیه دنیا فرق میکنه و غلط انداز شده). آرزو به دلم موند که یه کاری رو به این دوتا بگم و بدون اینکه نیاز به حضور من باشه، انجام بدن. مثلا من به عنوان مسئول دفتر اینجا انتخاب شدم اما تمام کارها رو خودم انجام میدم از خریدکردن گرفته تا رفتن دنبال کل کارای اداری. عصر یکیشون رو فرستاده بودم بره ماکارونی بگیره بهش میگم تک ماکارون بگیر با سس آماده ماکارونی فقط اشتباه کردم آدرس سوپری بهش ندادم. رفته بعد از کلی وقت کشی اومده با یه بسته ورمیشل و کنسرو گوشت چرخ کرده ( میدونم باور نمیکنید ولی به کیر پیغمبر واقعیت داره ) میگم اینا چیه گرفتی؟ میگه ماکارونی و گوشته دیگه!! گفتم تو رو بسته رو نخوندی که نوشته ورمیشل؟ با قیافه حق به جانب میگه که مگه تو ولات شما ماکارونی به مارک ورمیشل نیست !!!!!! یه خورده نگاش کردم دیدم واقعا داره جدی میگه، گفتم نه ما تو ولاتمون از این چیزا نداریم. طبق معمول دوباره امشب هم تخم مرغ میخوریم. اون یکیشون رو صبح فرستاده بودم بره از دفتر بیمه، بیمه نامه ای رو که صادر کرده بود بگیره، تا حالا نیومده. اشکال نداره راه اذیت کردنشون دستم اومده. مثلا کافیه چای رو ممنوع کنم (حق بیرون رفتن رو هم تا پایان تحریم ندارند وگرنه از حقوق خبری نیست)، میمیرن و به شکر خوردن میافتن.
از یه طرف نه دلم میاد اخراجشون کنم، دیگه سوژه برای نوشتن ندارم! و از یه طرف بابت هیچ دارن حقوق میگیرن. دفتر تهرانمون هم هی فشار میاره که این دوتا رو اخراج کن. چند وقت پیش اون که مثلا عاقلتره رو فرستادم تا یه پاکت و یه جارو برقی رو به تهران بفرسته، رفت و داد دست اتوبوس. فرداش از تهران زنگ زدن و سراغ پاکت رو گرفتن! بهش میگم :
= پاکت رو مگر نفرستادی؟
- چرا. با چسب نواری چسبوندمش به کارتن جارو برقی.
= چرا چسبوندیش؟ جدا میفرستادیش.
- اخه باید پول اونو جدا میدادیم.
= خوب میدادی
- خواستم هزینه ها کمتر بشه
حالا پول جدا بارنامه کردن هزار تومن بیشتر نبود ولی این الاغ به خاطر هزار تومن پاکتی رو که اسناد مالی و صورتحساب هفتاد و شش میلیون تومانی رو گم کرد. آخرش با کلی چک و چونه وتونستیم فقط چهل میلیونش رو زنده کنیم. یعنی سی وشش میلیون ضرر.
شما بودید چکار میکردید ؟

۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه

قسم نامه

امروز میخوام یک قسم واژه جدید به ادبیات مسلمونا اضافه کنم. بطور کلی با واژه های این جماعت حال میکنم. سرشار از سوژه های جدید می شم. زندگی کردن با این قوم حس زندگی در دروران پارینه سنگی رو به انسان میده . انگار داری با انسانهای نئاندرتال برخورد میکنی.نمیدونم چرا این باستان شناسها به جای اینکه تو بیابون دنبال اسکلت انسانهای ماقبل تاریخ بگردن، نمیان تو خونه مسلمونا. یا دانشمندای علوم اجتماعی برای توضیح رابطه انسانهای قدیم روی اینا تحقیق نمیکنن. کار سختی نیست فقط کافیه لوازم مدرن زندگی رو نادیده بگیرن. دیدید میمونها رو لباس تنشون میکنند؟ دقیقا همونطور. با همون مقدار پشم و همانقدر مغز (البته صد رحمت به میمون) شما با خشونت گرگ، حماقت گوسفند، کراهت بوزینه، و زبون نفهمی خر یه جانور پیدا کنید تا اینقدر اسم میمون بد در نره. به نظرم خودم همون کلمه مسلون تمام این خصلتها رو داره. اما کافیه که بدونید چطور میشه از این قوم لحظات لذتبخشی برای خودتون بسازید بسته به موقعیت و هوش و شجاعت خودتون داره. توصیه میکنم حتما یه سر به شیوا بزنید. بیشتر وقتا ایده های خوبی میده.
این جونورها یه قسم دارن که میگن به پیر به پیغمبر که مثلا این کار من نبوده این کلمه یه کم مشکل از نظر آوائی داره هم سنگینه و هم چند سیلابیه. تا میخوای بگی بابا به پیر به پیغمبر من به مقدسات شما الاغا توهین نکردم ده تا جفتک و پس گردنی نوش جان میکنی. بیایید به جاش از کلمه به کیر پیغمبر استفاده کنید. هم سبکتره کلمات اولیه، هم مطمئن تره هم اینکه بین مسلمون از تمام گرایش ها اعتبار داره. تمام مسلمونها از هر فرقه ای که باشند محمد رو قبول دارن و اونو بعد از خداشون به عنوان برترین موجود روی زمین حساب میکنن . اونو صاحب حکمت الهی و دانش آسمان و زمین میدونن. به عنوان انسانی که معراج رفته و خدا رو دیده میشناسن و خلاصه اینکه به اسمش قسم میخورن. حالا فکر میکنین این پیغمبر چه چیزی مهمترین بخش زندگیش رو تشکیل میداده؟
البته همتون میدونید و نیاز نیست که من توضیح بدم از موجودی که 36 تا زن داشته و حتا به کنیزای زن هاش هم رحم نمیکرده. آدمی که (حیف اسم آدم) تمام مسلمونا رو چیز خودش کرده. (هنوز اسم معما رو ندادم حدس بزنید صلوات جایزه بگیرید) آدمی که سر پیری رفته و عایشه جنده رو گرفته (تو یکی از جنگای ایِن بابا، عایشه 24 ساعت فلنگ و میبنده و با یکی از سربازا میرن سانفرانسیسکو رو شن صحرا، ایول حشرو) یا نمیدونم چه حکایتی بوده که حاکمانی که براش کنیز و زن میفرستادن از قبول کردن اسلام معاف میشدن. یا اینقدر این مسائل براش مهم بوده که خداش راجع به نوع و کیفیت سانفرانسیسکوش آیه نازل میکرده.
حتما تا حالا فهمیدین منظور از مهمترین قسمت زندگی محمد کیرش بوده. اول برای خودتون صلوات بفرستین.........................
حالا متوجه شدین که چرا قسم به کیر پیغمبر برخاسته از اصول اسلام ناب محمدیه. هم ثواب داره، هم گفتنش روح محمد رو شاد میکنه.

توصیه های ایمنی :
1 وقتی این قسم رو میخورید فقط یک دقیقه فرصت دارید تا از اون محل دور شوید. احتمال انفجار زیاد میباشد. اگر هم موندید امیدوارم که تعداد مسلمونها تو اون قسمت کم باشه.
2 تا حد امکان سعی کنید وقتی که این قسم رو بگید که یک وسیله نقلیه تندرو داشته باشید. درجه خلوص بعضی از مسلمونها پایینه و ناخالصی دارن. احتمال زیاد اینجور آدما به درجه انفجار نمیرسن و فقط درجه جوششون میره بالا، در حد ذوب. حتما میدونید که یک گوسفند با چهار دست و پا و با نیم کیلو فلفل تند زیر دنبش (نمیخوام اسم بی تربیتی بیارم!) از شما با دو تا پا سریعتر حرکت میکنه.
3 اگر به این دو تا توصیه بالا تونستید عمل کنید دیگه به هیچ نصیحتی نیاز ندارید و اگر نتونستید عمل کنید، شرمنده، دیگه هیچ نصیحتی به کارتون نمیاد.خدای محمد شما را قرین رحمت کند. فاتحه مع الصلوات.

۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه

سلام اول


تولد یک وبلاگ جدید، بهترین وبلاگ دنیا و شروع به نوشتن بهترین نویسنده دنیا و بزرگترین دانشمند کره زمین و برترین انسان شناس کل دوران و جامعه شناس و ..... را به شما تبریک عرض میکنم .
حالا گذشته از شوخی، بلاخره شروع کردم به نوشتن.
نمیخوام خودم و اینجا رو محدود به موضوع خاصی کنم. بیشتر حرفهای درونی و شخصی رو مینویسم. حرفهایی که گاهی وقتا رو دل سنگینی میکنه و نمیتونی به راحتی به زبون بیاریشون. حرفهایی که اگه به دیگران بگی مثل دیوونه ها نگات میکنن. حرفهایی که اگر با صدای بلند بگی به جرم گند زدن به خدا و دین و پیغمبر زبونت رو از هم فیها خالدونت میکنند ( نمی برند از بیخ میکنند ).
نه میخوام اینجا خیلی شخصی باشه که فقط به درد خودم بخوره نه طوریکه فقط شعار باشه. امیدوارم که بتونم رو خطی که برای خودم کشیدم ، جلو برم .
از خودم هیچ اسم و آدرسی نمیخوام بذارم ( تا وقتی که تو ایران هستم ) مطمئنم که بعد از چند مطلب بعدی این موضوع رو درک خواهید کرد .
مردم تا اینها رو تایپ کردم. کی برد لپ تاپم فارسی نداره و خیلی وقت بود که تایپ نکرده بودم و دستم کند شده و جای حروف هم یادم رفته. دیگه خسته شدم و باقی حرفها رو قیچی میکنم تا بعد.